سردار شهید حاج ابراهیم رضوانی



قسمتی از نامه شهید حاج ابراهیم رضوانی خطاب به مادر گرامی شان :

« امروز خون شهدا بر گردن ماست و ما در مقابل خون شهدا مسئولیت شرعی داریم که به جبهه های جنگ برویم و به جنگ کفر برویم و هرچه زودتر این جنگ را به نفع اسلام تمام کنیم .راهِ آن شهیدان که پدر و مادر خودشان را هنوز ندیده بودند و همانطور می رفتند  و موفع برگشتن فقط پای آنها به دست مادر رسید و یا اینکه فقط سر آنها رسید و مادران همچون آن شهیدان تحمل کردند.
از توهم میخواهم مادر اگر من هم نیامدم ، ناراحت نباش و شما خوشحالی بکنید و جشن بپا دارید زیرا چون من نیامدم،این شهادت بزرگ و پرافتخار نصیب من گردید. من هم از شما راضی هستم که شماها گریه نکنید سر قبر من.از شما میخواهم که روز تشییع جنازه من نقل و شیرینی پخش کنید و اگر مردم از تو پرسیدند چرا نقل پخش میکنی بگو امروز روز عروسی فرزندم ابراهیم است تا برای دیگران عبرت شود و آنها هم فرزندان خودشان را بدهند. »


شهید ابراهیم شخصیتی متفاوت داشت در حفظ بیت المال بسیار جدی و کوشا بود سال 1363 شبی مسئول شب بود ومن  در کنارش بودم دیدم تا پاسی از شب کار میکرد خستگی برای ابراهیم معنی نداشت با سن کمش در جنگ چه حماسه هایی آفرید مسئول مهمات لشکر بود مهمات  در جنگ یعنی خون در بدن . عملیات نصر 4 همه فرماندهان گردان ها و  لشکرها  از کمبود سهمیه مهمات از طرف قرارگاه ناراحت بودندوقتی شهید رضوانی وارد  جلسه فرماندهی می شد  روحیه اش بسیار عالی بود پرسیدند آقای رضوانی ما ناراحت نبود مهمات هستیم شما بی خیال هستید ابراهیم گفت ناراحت مهمات نباشید از عملیات کربلای 5 غنیمت بسیار ذخیره کردم همه خوشحال شدند این بود که در عملیات نصر 4 لشکر قدس گیلان آن حماسه ها را آفرید. ابراهیم برایش فرقی نمیکرد که مسئول مهمات است یا نیست بچه های گردان یا رسول میگفتند"در گرمای جنوب پشت خاکریز من کمک تیربار چی بودم ،یک نوشابه سرد تگری  رسید به دستم دیدم ابراهیم  اومده تو خط و داره برای بچه ها نوشابه توزیع میکنه ".

آخرین دیدار من و ابراهیم برمیگرده به قبل از عملیات نصر 4 آخرین بار چهره اش نورانی شده بود رفتار و کردارش با دفعات دیگر فرق میکرد هر چند من خودم فکر میکردم در عملیات کربلای 5 ابراهیم شهید می شود ولی خواست خدا بود که در عملیات نصر 4 به فیض شهادت برسه طبق معمول مادرم  موقع رفتن به  ایشان سفارش کرد که پسرم ابراهیم مواظب خودت باش کمی با ماشین جلو رفت ترمز کرد دنده عقب گرفت شیشه پایین کشید گفت مادر اگر این بار شهید بشوم چی میشه اونجا من متوجه شدم که شهید ابراهیم  دیگر برنمیگردد . سه روز قبل از شهادت نیز تلفنی با  هم صحبت کردیم بسیار به من سفارش درس خواندن و در خط رهبری بودن کرد خیلی اهل صله رحم بود با اهل خانواده خیلی گرم بود آخرین نفر بود به مرخصی میرفت و اولین نفر بود که از مرخصی به سوی منطقه برمی گشت .

 در مدیریت با کسی تعارف نداشت .بسیار خوش قول بود یادم هست با هم سفر اصفهان رفته بودیم به من گفته بودحتما چهل ستون را به تو نشون میدم نیم ساعت مونده بود به حرکت اتوبوس به سمت شمال ایشان چون به من قول داده بود من را برد به چهلستون و یک عکس یادگاری با هم گرفتیم ابراهیم به مادرم علاقه ویژه داشت بطوری که در همه نامه هایش به من سفارش مادرم میکرد که مواظبش باشم حتی خودش منطقه بود اجازه نمی داد من به منطقه برم میگفت من جبهه هستم تو مواظب مادر باش .

برای بسیج و پایگاه مقاومت محل بسیار کارش جدی بود برقرارکردن  اردوهای رزمی و کلاسهای آموزش نظامی جزو برنامه های ابراهیم بود هر وقت به مرخصی می آمد وقتش برای پایگاه مقاومت محل بود.


رمضانعلی رضوانی ( برادر شهید )




گفتن از شهدا کار بسیار سختی است چون خیلی کوچکتر از آن هستم که در مورد شهدا بخصوص شهید رضوانی مطلب بگویم البته سراسر زندگی من با آن شهید یعنی عمویم برایم خاطره است چون در سنی بودم که فقط خوشی های زندگی را می دیدم چون من کودک بودم فقط 4 سال داشتم در کل خاطره خیلی دارم ولی بازگو کردن آنها البته بعضی از آنها شاید درست نباشد وقتی عمویم از جبهه می آمد تا آنجایی که یادم هست همیشه من با ایشان بودم چون او با مادرم نیز خیلی صمیمی بود همیشه پیش ما بود مادرم همیشه پیراهن ایشان را اتو میزد همیشه هم او لباس سفید می پوشید یکی از خاطره هایی که من را تحت تاثیر قرار میدهد این است که یکی از روز هایی که عمویم میخواست عازم جبهه شود و آن اتوبوس هایی که هم رزم های او خودشان باید با او میرفنند ومنتظر بود که آنها بیایند زمانیکه عمویم قرار بود برود به حدی دلم گرفته بودکه حاضر نبودم یک لحظه از ایشان دور شوم به حدی من گریه کردم که کسانی که داخل اتوبوس نشسته بودند گفتند که فرزند ایشان چه بی قراری میکند همه فکر میکردند که من فرزند ایشان هستم . ایشان واقعا چهره دوست داشتنی داشتند البته این خصوصیات اکثر شهدا است که چهره ملایم دارند شهید رضوانی واقعا چهره آرامی داشتند در کل رفتار ملایم و مخصوص به جایی داشتند .هنوز هم که هست هر وقت عکس ایشان را میبینم آرامش میگیرم الان که این خاطره ها را بازگو میکنم تداعی آن دوران است حال و هوای آن دوران برایم تازه می شود و خاطره دیگری که از این شهید دارم این است که زمانی که عمویم آخرین مرخصی خود را آمده بود البته این مرخصی کمی طولانی شده بود و عمویم دیر کرده بود و مادر بزرگ خدابیامرزم خیلی بی قراری می کرد گفته بود با آن لهجه خود چرا دیر کرده این دفعه من گفتم "مامان بزرگ ، عمو دیگه برنمیگرده "

او گفت نه برو بچه این چه حرفی است که میزنی ولی واقعا انگار دیگر هرگز نیامد بله او به درجه بزرگ شهادت نایل شده بود البته این را نمی شود گفت خاطره ولی این موضوع هرگز از یادم نمی رود صلاح دیدم که بگویم البته گفتم که کم سن وسال بودم خاطره هایم هم خیلی از این شهید کوچک است زمانی که جسد عموی عزیزم  را آورده بودند بعد از چند مدت عمه ام برای من لباس تازه ای خریده بود و من را بردند عکاسی که یک عکس بگیرند در آن عکاسی هر چه آن آقای عکاس به من گفت بخند من نخندیدم و آن مرد گفت خانوم ببخشید چرا این بچه اصلا نمی خندد و عمه ام گفت که عموی آن بچه شهید شده است و اشک در  چشمان آن مرد جمع شده بود.

عموی من هر وقت که به مرخصی می آمد او یک ماشین تویوتا از سپاه می آورد من همیشه با او جلو می نشستم 

و به بیرون میرفتم و او هر وقت که به مرخصی می آمد برای من یک هدیه می آورد که تا چند سال پیش آنها را به یادگار داشتم یک روز یادم می یاد که عمویم دیر کرده بود به او گفتم که عمو کجا رفته بودی گفت رفته بودم برای تو هدیه بخرم او هیچ وقت دست خالی از جبهه نمی آمد وا قعا جایش خالی بود در میان ما واقعا یک فرشته بود برای من هرگز خاطره هایی که با او دارم از یادم نمیرود  چون هر وقت که با ایشان بودم سراسر برایم خاطره است همین در کنار او بودن برایم خاطره است  واقعا یادش بخیر  و او همیشه این شعر را برای خود زمزمه می کرد .

  پر زند مرغ دلم اندر هوایت یا حسین 

                 دیدن روی تو فیض لقایت یا حسین                 

آنچنان مهر حسین افتاد در دلهایمان 

                کزهمه جزعشق اودست طمع ببریده ایم


الهام رضوانی ( برادرزاده شهید )



نمی دانم از کجا شروع کنم به کدام یک از خاطرات شهید بزرگوار فکر کنم چون در مدت کوتاهی که من ایشان را می شناختم تمامی خاطرات همه شیرین و خوش بودند و من او را مثل برادر می دانستم  همیشه میگفتم که من دو برادر دارم چون رفتار او چنان مهربانانه بود که همیشه مرا شرمنده میکرد به خدا قسم هر وقت که نام او را به زبان می آورم اشک در چشمانم حلقه میزند و از ته دل حسرت از دست دادن اورا میکشم هر چند که میدانم خداوند گلچین میکندخداوند او را بسیار دوست می داشت که او را نزد خودش برد.

من فرزند 4 ساله ای داشتم در زمان حیات شهید بزرگوار که علاقه شدیدی به عمویشان داشتند هر وقت که شهید بزرگوار به مرخصی می آمدند حتما باید چیزی برای دخترم می آوردند . 

یاد آن روز بخیر که فکر میکنم کاروان کربلای 2 بود که چندین اتوبوس راهی جبهه ها می شدند من و برادرش و فرزند کوچک 4 سالهمان با هم دیگر برای بدرقه رفته بودیم اول کلی پیاده رفتیم وقتی که همه سوار شدند برادر زاده شهید چنان گریه میکرد که همه ناراحت شدند که "حتما پدر بچه میره جبهه " شهید بزرگوار او را بغل کرد توی اتوبوس برد ما نمی توانستیم بچه را از او جدا کنیم خیلی بی تابی میکرد با هر زحمتی بود بچه را از ماشین بیرون آوردیم وقتی ماشین حرکت کرد ما تا پلیس راه رشت با انها رفتیم تا بچه را ساکت کنیم .

هر وقتی که شهید بزرگوار به جبهه می رفتند از برادر زاده اش میپرسیدیم "عمو کی می یاد ؟ "می گفت " عمو

زود می یاد" اما یادم هست برای اخرین بار که به جبهه رفته بود وقتی ازش سوال کردیم که عمو جون کی میاید گفت که عمو دیگه نمی یاد بخدا قسم که انگار به بچه الهام شده بود واقعا هم آن آخرین جبهه ای بود که رفتند و شوک بزرگی به بچه و خا نواده اش وارد کردند. 

یک روز با همدیگر توی خانه داشتیم شیرینی خانگی درست میکردیم بچه خیلی به عمه اش اصرار کرد که به من هم بده درست کنم اما هیچ کس توجه ایی نکرداما شهید بزرگوار بلند شد یک ظرف گرفت یک تخم مرغ آرد و . برای بچه آماده کرد و گذاشت که او هم درست کند طوری با حوصله این کار را کرد که من که مادرش بودم این حوصله را نداشتم .

من همیشه توی زندگی ناراحت سربازی رفتن برادر شهید بودم اما شهید بزرگوار همیشه من را دلداری می داد به من میگفت " کمتر غصه بخور درست می شه " بعد از شهادتش فهمیدم که منظور شهید چه بود او میدانست که شهید میشه.هیچ وقت آخرین باری را که از او خداحافظی کردیم یادم نمی رود یک پیراهن سفید پوشیده بود و چنان قد رشیدی پیدا کرده بود که من به خواهر شهید گفتم که نگاه کن ببین که آقا ابراهیم چقدر نورانی شده واقعا کی می خواهد با او ازدواج کند ما هر چه قد رسعی کردیم که با او برای بدرقه برویم به ما اجازه نداد خانه ما طوری بود که یک کوچه بلندی داشت که ما  تا آخرین لحظه او رانگاه کردیم و همان دیدار آخر ما شد


فاطمه خلیلی




از کجا بگویم تمام زندگی شهید عزیز برای اینجانب خاطره و سرمشق زندگی ام است . هر وقت از منطقه به مرخصی می آمد بنده تا رشت ایشان را بدرقه میکردم یک روز در جاده لشت نشا به رشت ایشان را بدرقه میکردم بین راه یک راننده اتوبوس تا ایشان را در ماشین دیگر دید اتوبوس را با همه مسافرها نگه داشت و آمد ایشان را بغل و شروع به بوسیدن کرد شهید این قدر با تواضع بود سوال کردم  چیزی نگفت فقط گفته بود که ایشان آمده بود منطقه پیش  من.  بعد از شهادت  ایشان ازآن راننده اتوبوس سوال کردم جریان را گفت هر چه از این شهید  بگویم کم گفتم رفته بودیم منطقه و تلاش و زحمات و صحبت ایشان و غیره هر دفعه که از منطقه می آمد قبل از جنگ پدرم مغازه داشتند در بازار لشت  نشا ، باید یک روز بنده ویک روزابراهیم به پدرم در مغازه کمک میکردیم بعضی از روزها من  میگفتم امروز بجای من برو مغازه بعد یک روز هم من بجای شما می مانم با اینکه شهید میدانست من روزهایی را که بجایم می ماند من نمیمانم اما باز هم فداکاری و ایثار میکرد در مغازه جای من کار میکرد.

ابراهیم خستگی ناپذیربوداصلا هیچوقت خسته نمی شدهر کاری را فقط برای خدا انجام میداد اگر یک کاری را شروع میکرد باید با جدیت وبا نظم به پایان میرساندمثلا دوستانش تعریف میکردند یک روز در منطقه بودیم قرار بود یک کامیون مهمات را بارگیری کنیم با ایکه خودش مسئول مهمات لشکر بود اول خودش شروع به کار کرد .مدیران استان نیز به منطقه اعزام شده بودند در آن روز یک رزمنده مدیر کل مخابرات استان گیلان را شناخت و به ایشان گفت آقای رضوانی ایشان مدیر کل هستند ایشان گفت کار برای خدا مدیر و غیره ندارد برای رضای خدا باید کار – تلاش –جدیت با تدابیر با دشمن جنگید


اسماعیل رضوانی ( برادر شهید )





بنده از تاریخ دوم مرداد سال شصت و پنج بطور مستقیم و خیلی نزدیک با برادر شهیدمان  حاج ابراهیم رضوانی افتخار آشنایی بخاطر پذیرفتن  مسئولیت  فرماندهی لجستیک لشکر شانزده قدس  را پیدا نمودم . شهید رضوانی مسئولیت نداشت با توجه به شناخت اینجانب مسئولیت سلاح و مهمات  را ایشان پذیرفت

این شهید بزرگوار در طول عمر پر برکت خودش منشاً خیر و برکت بود برای هر جایی که حضور داشت قطعا حضور ایشان در محورهای غرب برای رزمندگان حقیقا خیر بود از خصوصیات بارز اخلاقی ایشان سرعت عمل و دقت عمل در انجام وظایف محوله بوده است رعایت سلسله مراتب و اخلاق خوب ولایتی  و هزاران نیک و خوب از خصوصیات بارز اخلاقی این پاسدار واقعی است و عملکرد ایشان در سپاه واقعا در حد عالی بوده است

اصلا هر جا که حضور این سردارشهید بود آنجا مشکل نبود و هر کجا که حضور این سردار شهید بود آنجا هماهنگی و برادری بود هر کجا حضور این بسیجی مخلص بود آنجا انجام تکالیف عملیاتی و غیره بوده است و هر کجا که این سردار بود حقیقتا آنجا صفا و عشق و شهادت بود و حضور ایشان در مناطق عملیاتی کربلای چهار – کربلای پنج و نقش این شهید بزرگوار در عملیات کربلای دو و فتح شهر ماووت عراق واقعا فراموش نشدنی هست .

این شهید بزرگوار خیلی با ادب  و با اخلاق بود و  همیشه در صحبت با ما فوق  همه مسائل در گفتن و نشستن را کاملا رعایت میکرد و در انجام دستورات مافوق انگار وظیفه الهی خود را انجام می داد.خیلی حساس  بود . در انجام کارهای منطقه خیلی جدی بود و بخاطر همین  خیلی سریع رشد کرد ومدت کوتاهی این مسیر را طی کرد به معاونت لجستیک لشکرشانزده قدس رسید . شهید بزرگوار حاج ابراهیم رضوانی بخاطر حرکت ایثارگرانه ی خود در لحظات واپسین عمرش و سپر قراردادن خود برای همرزمش ، درسی به منطقه کربلای نصر چهار داد که هنوز هم در گوش و دل همه بیدار دلان هست شجاعت و برادری و مردانگی در ذات این شیر خدا بوده است .

بنده در وضعیتی نیستم برای خانواده شهدا و آنهم خانواده بزرگوار شهید رضوانی پیام بدهم اما حرف دارم حرف من این است ما در مورد شهداخیلی وظیفه بعهده داریم باید فکر کنیم وظیفه ما نسبت به شهید بزرگوار رضوانی چیست و اصلا شهید رضوانی از ما چه میخواهد  شهید بزرگوار رضوانی همه چیز خود را داد باید 

حرمت شهدا را در نظر بگیریم و راه شهدا و هدف شهدا و خواسته شهدا مد نظر داشته باشیم و انشا الله ما ها بتوانیم در روز قیامت شرمنده شهدا و بخصوص این شهید بزرگوار و همه شهدا اسلام  و انقلاب و جنگ تحمیلی و امام عزیز و بت شکن نباشیم انشا الله این سعادت دو دنیا برای ما ها هست .


سردار حزنی ( همرزم شهید )



از ورود ایشان به سپاه توفیق پیدا کرده بودم که با اینجانب به خدمت در سپاه گیلان ، پایگاه رشت – تدارکات- همکاری داشته و به عنوان شروع کار در تسلیحات مشغول و پس از مدتی شایستگی نشان داده و                   

به عنوان مسئول تسلیحات تا حد ناحیه گیلان ، با بنده کار می نمودند.

ایشان از روز اول همانند عاشقی نسبت به معشوق با آیه (یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه) هم آغوش گردید بگذار معنی را بگویم ( ای بنده ام بیا به سوی من بیا آنجا که بهتر از بهشت استو لذت آن بالاتر از بهشت است) چرا که آنجا لذت تکلم با من خدایی مهربان  است و او اینگونه می نگریست، بیایید ببینید که چقدر با ما که انسان خاکی و موجودی ضعیف  بیش نیستیم محبت و مهر دارد ولی ما چه جواب تورا میدهیم ، آری  جواب محبت های او را با نگاه می دهیم ، هم چنا نکه کعبه را مقصود او شناختم تا جایی در مدرسه عشق پیدا کنم ، آری چه زیبا شتافت این شیر مرد گیل با آن همه صفا ، صمیمیت و شهامت و شجاعت و توان وایثار ، من شهادت را در سیمای او به آشکار می دیدم  ، او شتابان رفت ولی عاشق ، عاشقی که بوی علی (ع) در جمال زیبای حسین (ع) در صحرای عشق را می داد.

من خاطرات خود را در نتیجه گیریی که به دست آورده ام از آن شهید می گویم  بیایید لحظه ای در وجود خود نگاه کنیم وبیندیشیم که کیستیم از کجا آمدیم و در کجا هستیم؟ به کجا خواهیم رفت؟ بیاییم تا مرگ فرا نرسیده است عمل کنیم ، بگذاریم بی عمل فارغ از عمل شویم ، همانند کسانی که بگوییم این نیز می گذرد، بیاییم بزرگترین جهاد را که جهاد با نفس است انجام دهیم و به جایی برسیم ، همانند شهید رضوانی تا خدا ما را دعوت کند و کارت دعوت الهی را گرفته و به دیدار او بشتابیم

احمد عسگری ( همرزم شهید )



مسئول تسلیحات لشکر

خرداد ماه سال 65 بود که اینجانب به عنوان پاسدار افتخاری اعزام به جبهه شدم و مسئولین تشخیص دادند  که درواحد لجستیک مدیریت تسلیحات لشکر 52 قدس باشم که بعد از شروع به کار در تسلیحات بطرف منطقه عملیاتی رفتم  و در منطقه سلیمانیه عراق بود که با شهید رضوانی که مسئول تسلیحات لشکر بود آشنا شدم .

در رابطه با عملکرد شهید رضوانی که 3 عملیات بزرگ در کنارشهید بزرگوار بودم باید بگویم که ایشان چهره خستگی ناپذیری داشت در عملیات کربلای 2 بود که مهمات منطقه را میخواست تامین کند من و شهید رضوانی جزء گروههای اولی بودیم که وارد منطقه شدیم آن زمان من رابط مهمات بودم که شهید رضوانی شب و روز برای گرفتن مهمات پیش مسئولین قرارگاه در ارومیه میرفت یعنی یک پایش در منطقه بود و یک پایش در قرارگاه .

به هر حال توانسته بود 2 یا 3 ساعت به عملیات مانده  تمام مهمات را به خط عملیاتی برساند

اما  کربلای 5 عملیات بسیار بزرگی بود  که مسلما مهمات و تسلیحات زیادی میخواست ما یکماه مانده به عملیات کار را شروع کردیم شهید رضوانی شب و روز برایش فرقی نداشت مدام در قرارگاه کربلا بود جهت گرفتن امکانات تسلیحاتی بیشترمانند(کلاش، دوشکا ، ش – م – ه ، و مهمات خیلی فعالیت میکرد همیشه در فکر خدا بود و پیروزی رزمندگان . ناراحت این بود که خدای نکرده نتواند مهمات به خط  عملیاتی برساند شب عملیات تا صبح با تویوتای خودش مهمات را جلو می برد تازه وقتی که عملیات تمام میشد کار شهید رضوانی شروع می شد جمع آوری غنیمتها ،آمار اسلحه های اسقاطی را در عملیات به قرارگاه برده و جایگزین دریافت کند و نظم و ترتیب دادن به مهمات منطقه – خلاصه هر دو سه ماه مدت کمی به مرخصی میرفت.

مدت آشنایی ما 15 ماه بود و در عملیات نصر 4 در کمین مزدوران بعث افتاده  و ناجوانمردانه شهیدش کردند.

من کوچکتر از آن هستم که پیامی برای خانواده شهدا داشته باشم انشاالله خداوند به انها صبر عظمی عنایت فرماید.

فریدون جهان سیر ( همرزم شهید )


گذر کوتاهی بر زندگینامه سردار رشید اسلام ابر مردی از تبار حسینیها اسوه پاک دامنی و تقوی شهید حاج ابراهیم رضوانی . شهید رضوانی در سال 1344 در یک خانواده مذهبی و متوسط در شهر لشت نشا دیده به جهان گشود. و از کودکی برای امرار معاش خانواده خود همراه پدر بزرگوارش مشغول به کار  شد .از اوان کودکی علاقه بسیاری به انجام فرایض دینی و تشریح سرخ علوی داشت و تحصیلاتش را تا مقطع متوسطه در همان شهر با موفقیت به پایان رسانید و با وجود  اینکه از سن کمی برخوردار بود بطور فعال چه در جهت براندازی حکومت طاغوتیان و چه بعد از پیروزی انقلاب نقش خود را ایفا نموده و پس از آن نیز به فرمان امام و رهبر خود جهت تشکیل  بسیج 20 میلیونی، شهید بزرگوار به عضویت بسیج درآمد و شبانه روز در جهت تداوم انقلاب زحمات فراوانی متحمل شد وبا همۀ مشکلاتی که او را تهدید می کرد همچنان در عهد پیمانش راسخ  و استوار بود و گویا اینکه درس (فاستقم کماامرت) را از پیامبرش آموخته بود وامت حزب الله و لشکر قدس شاهدی براین مدّعاست. شهید بزرگوار در سن هفده سالگی پدر بزرگوارشان را از دست  دادند و بعد از فوت پدر مسئولیت سنگین سرپرستی خانواده را به عهده گرفتند. دیری نپایید که برای ادای وظیفه و اطاعت از فرمان حضرت راهی جبهه های حق علیه باطل شد و پس از مدتها  ایثار مقاومت و جانفشانی در مرحله سوم عملیات ظفرمندانه محرم به صفوف جانبازان جنگ شتافت و در همان سال به عضویت رسمی سپاه در آمد و لباس مقدس ایثار و شهادت پاسداری را به تن نموده و سالها عاشقانه برای آرمانهای امام و سپاه خدمت نمود تا این که در سال 64 به صفوف لشکر قدس پیوست و مسئولیت  تسلیحات و مهمات لشکر را تحویل گرفت. از خصایص این شهید  بزرگوار می توان روح شاداب، قلب سرشار از محبت و نیروی خدمتگزاری به کشور و مردم را نام برد. بعد از خدمات فراوان او در عملیات های والفجر9، کربلای 2، کربلای4، و کربلای5 به سمت مسئول معاونت عملیاتی لجستیک لشکر قدس منصوب گردید وسرانجام در صبح گاه تاریخ 66/03/31 در عملیات شهادت طلبانۀ نصر4 در شهر ماووت عراق به سوی خیل عظیم شهدا و معبود خود از دیگر یاران سبقت گرفت و به آرزوی جاودانگی خود رسید.


آری شهید رضوانی، کوههای سرد سلیمانیه گرمی قلب تو را فراموش نخواهد کرد و گامهای استوار تو هنوز در حاج عمران بگوش می رسد و خاکهای داغ و پر سوز شلمچه ترا از یاد نبرده است و دوئیجی قهرمان جانفشانیهای تو را تا ابد به یادگار سپرده است و هنوز ماهیان  دریاچه ماهی زمزمه پر سوز تو را ترنم می کنند .


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Debbie آشیانه عشق محصولات ارگانیک منابع دکتری مدیریت موسسه قرآنی علیین اخبار روز بیماری های اورولوژی فروش ساعت دیواری پلی یورتانی گلبن تاک