از کجا بگویم تمام زندگی شهید عزیز برای اینجانب خاطره و سرمشق زندگی ام است . هر وقت از منطقه به مرخصی می آمد بنده تا رشت ایشان را بدرقه میکردم یک روز در جاده لشت نشا به رشت ایشان را بدرقه میکردم بین راه یک راننده اتوبوس تا ایشان را در ماشین دیگر دید اتوبوس را با همه مسافرها نگه داشت و آمد ایشان را بغل و شروع به بوسیدن کرد شهید این قدر با تواضع بود سوال کردم  چیزی نگفت فقط گفته بود که ایشان آمده بود منطقه پیش  من.  بعد از شهادت  ایشان ازآن راننده اتوبوس سوال کردم جریان را گفت هر چه از این شهید  بگویم کم گفتم رفته بودیم منطقه و تلاش و زحمات و صحبت ایشان و غیره هر دفعه که از منطقه می آمد قبل از جنگ پدرم مغازه داشتند در بازار لشت  نشا ، باید یک روز بنده ویک روزابراهیم به پدرم در مغازه کمک میکردیم بعضی از روزها من  میگفتم امروز بجای من برو مغازه بعد یک روز هم من بجای شما می مانم با اینکه شهید میدانست من روزهایی را که بجایم می ماند من نمیمانم اما باز هم فداکاری و ایثار میکرد در مغازه جای من کار میکرد.

ابراهیم خستگی ناپذیربوداصلا هیچوقت خسته نمی شدهر کاری را فقط برای خدا انجام میداد اگر یک کاری را شروع میکرد باید با جدیت وبا نظم به پایان میرساندمثلا دوستانش تعریف میکردند یک روز در منطقه بودیم قرار بود یک کامیون مهمات را بارگیری کنیم با ایکه خودش مسئول مهمات لشکر بود اول خودش شروع به کار کرد .مدیران استان نیز به منطقه اعزام شده بودند در آن روز یک رزمنده مدیر کل مخابرات استان گیلان را شناخت و به ایشان گفت آقای رضوانی ایشان مدیر کل هستند ایشان گفت کار برای خدا مدیر و غیره ندارد برای رضای خدا باید کار – تلاش –جدیت با تدابیر با دشمن جنگید


اسماعیل رضوانی ( برادر شهید )




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تبدیل گفتار به متن کلاس چهارم شهید آیت الله طالقانی Chad همتراز کاشی روزهای زندگی وارش Ashton غمزه یار وبگاه شخصی امیرحسین